فهیمه و زهرا دویدند و پماد پا درد امام را آوردند و آرام آرام به پاهای او مالیدند.
امام به دخترانش نگاه کرد و گفت: «شما چقدر مهربانید!»
و بعد به همسرش لبخند زد و گفت: «این دختر ها، مهربانی را از شما یاد گرفته اند!»
داستان های مامان قدسی
وضعیت
موجود در انبار
کد محصول 16414
مامان قدسی که آمد و نشست، امام لبخند زد و گفت: «خوش آمدی خانم » و مامان قدسی برای همه غذا کشید و جلویشان گذاشت.
معرفی محصول
مشخصات
- وزن 0.074 کیلوگرم
-
مولف
ناصر نادری
-
رده دیویی
8فا3
-
تعداد صفحه
16
-
تعداد جلد در دوره
1
-
نوع جلد
شومیز
-
قطع
خشتی
-
تاریخ چاپ
1398
-
نوبت چاپ
اول
-
کد م
3020
-
شابک
ISBN:978-622-96206-2-5