آقا مدیر خنده ای کرد و گفت: «سرکار نگو که از بز ترسوترند.شما را که دیدند، از ترس جرئت بیرون آمدن از خانه هایشان را ندارند.» و خنده آقای مدیر و امینه ها باهم قاتی شد.وارد حیاط مدرسه شدم.از آنجا تمام آبادی و شنگزارمعلوم بود،همه کوه ها و صحرا را برف و یخ سفید کرده بود. پشت در کلاس که رسیدم، دست راستم را جلوی دهانم گرفتم و کمیتوی آن «ها» کردم. بعد دستم را جلو بردم تا در را باز کنم. هنوز دستم به در نرسیده بود که در با غیژی باز شد.وقتی نگاه کردم، چشم های درشت و تیز آقا مدیر، در حالی که دستش به دستگیره در بود، روی صورتم گره خورد.دستم را بالا بردم و گفتم: «اجازه آق..»
کنار جاده خاکی
وضعیت
موجود در انبار
کد محصول 16502
نگاهی ب دست های یخ زدهام میاندازم. کف آنها قرمز شده و پشتشان هم ترک های کوچکی برداشته است. هر دو دستم را جلوی دهانم میگیرم و «ها» میکنم; اما…
معرفی محصول
مشخصات
- وزن 0.81 کیلوگرم
-
مولف
محمد علی گودینی
-
ناشر
چاپ و نشر عروج (وابسته به موسسه تنظیم و نشر آثارامام خمینی(س)
-
رده دیویی
8فا3/62گ754ک
-
تعداد صفحه
52
-
تعداد جلد در دوره
1
-
نوع جلد
شومیز
-
قطع
وزیری
-
تاریخ چاپ
1390
-
نوبت چاپ
سوم
-
کد م
2411
-
شابک
978-964-212-026-0